المقالات بلغتها الأصلية Originaux Originals Originales

Affichage des articles dont le libellé est فارسی. Afficher tous les articles
Affichage des articles dont le libellé est فارسی. Afficher tous les articles

30/07/2025

"بمب اتمی ایرانی"!ـ قطعاً از شنیدن این خبر بسیار خوشحال خواهم شد

مصطفی قهرمانی

۳۰ ژوئیه ۲۰۲۵

 

جان مرشایمر، استاد برجسته روابط بین‌الملل در دانشگاه شیکاگو و نظریه‌پرداز "واقع‌گرایی تهاجمی" در سیاست خارجی:

«حاضرم شرط ببندم که ایران احتمالاً پشت درهای بسته در حال ساخت سلاح هسته‌ای است و آمریکا و اسرائیل قادر به متوقف کردن آن نیستند. نه‌تنها نتوانستند جلوی اتمی شدن ایران را بگیرند، بلکه وضعیت را وخیم‌تر هم کردند. اصلاً تعجب نخواهم کرد اگر ببینم ایران سلاح هسته‌ای بسازد

به تعهدات اخلاقی و پای‌بندی به پیمان‌ها و عهدنامه‌های بین‌المللی کسانی که حمله تروریستی به میهن ما و کشتار بیش از هزار انسان بی‌گناه، و همچنین نسل‌کشی عریان در غزه را «کار کثیف اما لازم» توسط رژیمی معتاد به جنگ و خشونت (اسرائیل) برای "غرب و غربی‌ها" می‌دانند، هیچ اعتمادی نیست.

برای این غرب وحشی، «تنها یک سرخ‌پوست مرده، یک سرخ‌پوست خوب است».

 یگانه ابزار بازدارندگی و حفظ استقلال و امنیت ملی، برقراری موازنه وحشت است؛ و این را باید یک‌بار برای همیشه پذیرفت: این مهم، بدون ظرفیت‌ها و توانایی‌های بازدارندگی و دفاعی مبتنی بر "سلاح‌های غیرمتعارف"، دست‌یافتنی نخواهد بود.

دنیای بی‌رحم و بی‌مروتِ زیر سلطه معرفت و ارزش‌های غربی، بنگاه خیریه و خدمات اجتماعی نیست.

حق، گرفتنی است؛ و غربِ وحشی آن را بی‌هزینه و بدون مقاومت به کسی واگذار نمی‌کند.

 منطق ضدانسانی و تمامیت‌خواهانه‌ی غرب، با هر دولت و ملتی که در برابر چپاول منابع، نقض حاکمیت، یا تحمیل ساختارهای سلطه ایستادگی کند، بی‌هیچ محظور اخلاقی برخورد می‌کند. نه حقوق بین‌الملل مانع آن است، و نه مرجعیت اخلاقی و فلسفی‌ای که غرب به‌غلط برای خود قائل است.

 در این میان، «امر مطلق» ایمانوئل کانت (Kategorischer Imperativ)  که زمانی اوج اخلاق‌ورزی در تمدن غربی تلقی می‌شد، امروز چیزی جز ابتذال همان "خرد ناب" در خدمت سلطه نیست.

و این "خرد ناب"، به‌ویژه در برابر انسان غیرغربی، اساساً نقدناپذیر است.

فلسفه‌ غرب، در عمل، بیش از آن‌که چراغی بر راه عدالت باشد، ابزاری‌ست در خدمت توجیه و برساختارسازی برای برتری‌طلبی، تبعیض‌گرایی و سلطه‌ غرب؛ همین و بس.

و پرسش نهایی این است:

!آیا غرب اساساً اخلاق می‌شناسد؟

28/07/2025

لینا الطبال
آیا این است نوآوری‌ تو، زیاد؟

لینا الطبال، رأی الیوم، ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۵
ترجمه:
تلاکسکالا

این متن ادای احترامی است به موسیقی‌دان، آهنگساز و نویسنده، زیادالرحبانی ، فرزند خواننده فیروز، که در ۲۶ ژوئیه در بیروت، در سن ۶۹ سالگی درگذشت.


.زیاد! اگر این است نوآوری‌تو ، ... ما آن را نمی‌خواهیم

زیاد رحبانی هنوز لبخند می‌زند، در سکوتی شگرف. با چشمانی بسته ما را نگاه می‌کند، انگار همه چیز را دیده است... و دیگر چیزی برایش مهم نیست. مانند شاهزاده‌ای خسته که در قلمرو خویش، در خواب فرو رفته است. او را خواب برده است، چنین نیست؟

نه. او به شیوه‌ی خویش مقاومت می‌کند: کناره‌گیری کرده، فقط تصمیم گرفته است در این ماجرا شرکت نکند.

تصمیم او، برای سکوت  کردن از امروز، قوی‌ترین بیان اوست. او انتخاب کرده است چشمانش را ببندد... و رؤیا بیند.

اما امروزه دیگر چه کسی رؤیا می‌بیند؟ چه کسی هنوز جرأت رؤیا دیدن دارد؟ فقط زیاد! فقط زیاد.

زیاد خواب است، بله. و این ملت را در  رؤیا می‌بیند... چه ملت عجیبی است آن‌که در رؤیاهای خود می‌بینی..زیاد!

او در رؤیایش، فلسطینی می‌بیند بی‌مرز، بدون ایست بازرسی، بدون ‌سربازانی که گل را از دستت می‌کشند چون رنگش یادآور خون‌هایی‌ست که همیشه ریخته‌اند، و سرت داد می‌زنند: « زیر آفتاب بایست و بسوز   .»


این کالیگرافیتی از اشکمن است که زیاد رحبانی را با جمله‌ی معروف «بنسبه لبُکرا شو؟» «و فردا، چه؟» (عنوان نمایشی موزیکال از سال ۱۹۷۸) به تصویر می‌کشد، به‌طور استراتژیک در مرکز منطقه‌ی جنگ‌زده‌ی سابق بیروت، موسوم به "خط تماس"، در تقاطع بسطه / بشاره الخوری / سودیکو. عکس: جاد غرایب

 

زیاد رؤیا می‌بیند که اشغال پایان یافته است و چهره‌های صاف قدرت نیز ناپدید شده‌اندهمانهایی که قراردادهای عادی‌سازی را با لبخند امضا می‌کردند، در حالی‌که دشمن، بمب‌هایش را بر سر ما می‌ریخت. دیگر کسی از خود نمی‌پرسد «عباس» کجاست، معلوم است. و کسی هم برای مقامی که از زمان اسلو به خواب رفته، گریه نمی‌کند.

دمشق، در رؤیای او، «ژول جمال»* را به کتاب‌های درسی بازگردانده، و علامت پیروزی را بر فراز گورستان ملی برافراشته، همان‌جا که نیمی از ملت، در تمام تنوعش، به خاک سپرده شده‌اند. و در این رؤیا، همه دست می‌زنند، حتی شهدا. مجسمه‌ای از زنی مبارز و زیبا، به نام سوریه، آنجاست که علامت پیروزی نشان می‌دهد.

غزه واقعاً به ساحل زیبای فلسطین تبدیل شده چه بخواهند، چه نخواهند. میدان‌هایی سبز، شن‌های طلایی، دریای لاجوردی، قایق‌های رنگ‌شده.
این است رؤیای زیاد
رنگ و وارنگ.
و تو؟ تا کنون پرسیده‌ای که آیا رؤیاهایت رنگ دارند، یا فقط سیاه و سفیدند؟

بله، در این رؤیا، خیابان‌های غزه بوی خوش سینوار و دیف می‌دهندبویی از مقاومت، ترکیبی از باروت... و نوستالژی.
کودکان در میدان‌هایی بازی می‌کنند که نام شهیدان فلسطین را بر خود دارند.
در اطرافشان، زنانی
همان‌هایی که کودکان‌شان را اسرائیل کشت.

همان نام‌ها.
همان چهره‌ها.
همان چشم‌ها
اما این بار، بی‌اشک. چون در رؤیاهای زیاد، اشک ممنوع است.

چه شکستی است برای اسرائیل... برای هر خانه‌ای که ویران کرد، ما ده خانه ساختیم. و برای هر کودکی که کشتزنان ما صد تا به دنیا آوردند.

 

بیروت دیگر شاعرانش را به خلیج نمی‌فرستد تا نقش فرهنگ داشتن را ایفا کنند، یا برای دریافت کمک‌های ناچیز از غربِ سیر گدایی کنند. دوربین‌های روی سفارت‌خانه‌ها هم کنده شده‌اندمانند دندان‌های پوسیده.

در رؤیای او، جهان عرب یک کشور واحد است، اما همه ملت‌ها را در خود دارد، از طنجه تا صلالهاو رؤیا می‌بیند که ملت‌های عرب، مرزها را به سوی فلسطین در می‌نوردند، مرزها را می‌شکنند، همان‌طور که جورج عبدالله فریاد می‌زد، مرزها را صاف ‌کنند و سرزمین را بازپس ‌گیرند.

زیاد! خسته‌ای از زنده بودن؟ یا تا سر حد مرگ، منزجر؟ هر دوو دیگر هیچ.

زیاد آکورد موسیقی‌اش را تغییر داده، و ما را تلو‌تلو کنان رها کرده
ما را، نسل او، نسلی که با صدای او، در دل ویرانه‌‌ها بزرگ شد.

ما نسل آوارگان هستیم: متولدین دهه‌های ۷۰ تا ۹۰ میلادی. که ناپایدار تشخیص داده شدیم، زیرا جنگ هیچ‌گاه پایدار نبود. و چه خوب که. ما نمی‌خواهیم درمان شویم از دردی که به ما آگاهی داده است.

ما با دو سرعت زنده بودیم: روز، جنگ، زیاد، در شب. اینگونه سرپا ماندیم.
مردگان در سپیده‌دم، ملودی‌ها در غروب آفتاب
و هیچ‌کس هرگز نپرسید چگونه دوام آوردیم.

دویدن زیر بمباران برای یک نوار کاست از زیاد... آیا این دیوانه‌بازی نیست؟
اما ما، انجامش دادیم.
صدای او را به زندگی‌مان ترجیح دادیم.
این شیوه‌ی ما برای دوست‌داشتن بود: احمقانه. خشن.

تا به حال از گلوله‌ی تک‌تیراندازی در رفته‌ای؟ با یک نوار کاست از زیاد در جیبت؟
ما، بله.
در میان دو رگبار، بی‌خیال، به خانه برمی‌گشتیم.
غریزه، عشق، حماقت ناب.

هرکسی فکر می‌کرد زیاد فقط با او حرف می‌زند. ما مخاطب نبودیم.
ما نسل او بودیم، فرزندان او.

و وقتی خانه‌هایمان توسط دشمن ویران شد، تو نیز جزو آن‌هایی بودی که زیر آوار، اول دنبال نوار زیاد گشتند؟
و وقتی تبعید سراغت آمد، آیا نخستین چیزی که در چمدانت گذاشتی، نوار زیاد نبود
و صدای فیروز؟

بله، ما همین بیمارانیم.
بازماندگان عصری هستیم، از رژیمی، از جنگ‌هایی که در جان و ذهنمان حک شده‌اند.
از کوچک‌ترین صدا می‌پریم.این دیگر بمب نیست، بلکه درهایی هستند که به هم می خورند
و هر آنچه را که خواسته‌ایم فراموش کنیم، بیدارمان می‌کنند.

ما، اهل مقاومت، یک درِ کوبیده ‌شده کافی‌ست تا ویرانه‌های کودکی را زنده کند،
و تمام جنگ، بی‌هشدار، بازگردد.
یک نگاه کافی‌ست تا بلرزیم:
در آن بسیار نهفته، آنچه از آن می گریختیم و آنچه پنهان می کردیم.
ما احساساتمان را با بخشندگی بیمار‌گونه‌ای، بی‌قید و شرط، هدیه می‌دهیم.
ما فرزندان شکاف‌های روانی هستیم، از زخم‌های مارپیچ
 روانی، که امروزه بدان «اختلال» گویند و ما آن را فقط «زندگی» می‌نامیم.

ما مانند احمق‌ها اعتماد می‌کنیم، به سختی بهبودی می‌یابیم،
و با اولین یاد یا اولین ترانه، دوباره فرو می‌ریزیم.

این متن درباره‌ی یک هنرمند نیست.
درباره‌ی پدری‌ست، درمانگری بی‌ردا، که زخم‌هایمان را با نوارها درمان می‌کرد.
تشخیص‌هایش را خشمگینانه با پیانویی می‌نواخت.
ما نسل او هستیم.
آنان که میهن، بانک، دین، احزاب و تبعید، مصلوب‌شان کردند
و در نهایت، نزد زیاد رفتند.

او می‌خندید، قدرتمندان را با کلمات سیلی می‌زد
باز می‌خندید، و ما با او می‌خندیدیم.
این شیوه‌ی مقاومت او بود. و شیوه‌ی ما.

زیاد حق با توست،  در این مشرق، خواب تنها آرامش واقعی شده است.

همه را به سخره می‌گرفتی، و هیچ‌کس از تو متنفر نبود.
به همه می‌خندیدی، و آنان همچون پیامبری نومید به صدایت گوش می‌دادند.

تو تنها کسی بودی که از ما انتخابی نمی‌خواست.
همه‌ی اردوگاه‌ها برایت پوچ، مضحک، قابل تعویض بودند

جز یکی: اردوگاه مقاومت.

مقاومت، انتخاب نیست. واکنش است.
مثل نفس کشیدن زیر آب.
مثل فریاد در سکوت.
مثل شناختن چشمان همسایه‌ات، که همان سربازی‌ست که خانه‌ات را منفجر کرده

آنگاه دیگر فکر نمی‌کنی: مقاومت می‌کنی.

اما زیاد، زیادِ ماچشمانت را باز کن.
دیگر وقت خواب نیست.
آن سرباز آنجاست
روی مبل نشسته، قهوه‌ام را می‌نوشد
و آوازهایت را زمزمه می‌کند

آیا این است نوآوری‌ات، زیاد؟

ما آن را نمی‌خواهیم.

کلام‌‌ات را رها کن، زیاد
ما واژه‌هایی چون گلوله می‌خواهیم.
صدایت باید بر این جهان بکوبد
جهانی که با صدای بمب‌های غزه آرام می‌خوابد.

نه، اشتباه نکن
فکر نکن برایت گریه می‌کنم.
در میان اشک‌ها و اندوهم، ننوشته‌ام که بگریم
بلکه تا لعنت فرستم به سرنوشتی که ما را شکست.

فقط کلماتم را نرم‌تر کردم، تا نترسی، ای شاهزاده‌ی خفته‌مان
کلماتم را نرم کردم، زیاد، تا خوانندگان نترسند.
تا فکر نکنند که می‌گریم.
تا آن را نوحه نپندارند.
تو فقط. شاید کمی زود خوابیده‌ای

آدمی برای کسی نمی گرید که برایمان زبان جنگ را به جان گذارده اند.

 من گریه نمی‌کنم.

می‌نویسم.

این وداع نیست.
این کلمات نسلی زخمی‌ست.
نسل تو، زیاد.
نسل جنگ، گلوله، و اضطرابی که مثل قهوه‌ی تلخ، سر می‌کشیم.

نسل تو، زیادنسلی که پایان اشغال اسرائیل را خواهد دید
بی‌تو.

ما همین نسل‌ایم.
و هرگز نخواهیم بخشید این جهان را،
که تو را تا مرز فرسودگی کشاند

و به خوابی اجباری فرو برد.

 توضیح مترجم

* ژول یوسف جمال، افسر ارتدوکس مسیحی اهل سوریه و یکی از چهره‌های افسانه‌ای ناسیونالیسم عرب است که گفته می‌شود در جریان «عملیات سوئز» در سال ۱۹۵۶ علیه یک ناو جنگی فرانسوی حمله‌ای انتحاری انجام داده است.

                   


 

 

23/07/2025

Appeal on the Violations Against the Residents of As-Suwayda Province by the De Facto Authority in Damascus (11 languages)

نداء حول الانتهاكات بحق أهالي محافظة السويداء من قبل سلطة الأمر الواقع في دمشق  (١١ لغات)

عربية Kurmancî سۆرانی فارسی Türkçe Русский English Español Français Deutsch עברית



16/07/2025

لینا الطبال

I stand with Francesca Albanese من در کنار فرانچسکا آلبانیزی هستم

 دکتر لینا الطبال، رأی الیوم، ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۵

 اصل عربی

 لینا الطبال لبنانی است، دکترای علوم سیاسی دارد، وکیل آموزش‌دیده و استاد روابط بین‌الملل و حقوق بشر است

 

 من عنوان این مقاله را به انگلیسی انتخاب کردم. نه به این دلیل که می‌خواهم لاف بزنم یا به این دلیل که بیشتر به جهانی شدن زبان اعتقاد دارم تا به انصاف این کار. بلکه به این دلیل که این جمله، بدون اجازه، به اعلامیه همبستگی جهانی تبدیل شده است. من در کنار فرانچسکا آلبانیزی هستم. من در کنار فرانچسکا آلبانیزی هستم، جمله‌ای کوتاه، اما پر از معناست... فقط پنج کلمه. آرام گفته می‌شود، اما برای امنیت ملی خطرناک تلقی می‌شود...

 چطور؟ در حال حاضر یک زن ایتالیایی به خاطر غزه تحت پیگرد قانونی قرار دارد. او هیچ ژن مقاومتی، هیچ پیوند خانوادگی با غزه، هیچ گذشته‌ای که با نکبت مشخص شده باشد، حتی یک عکس هم ندارد. او عرب نیست، در اردوگاه به دنیا نیامده، با شعارهای آزادی‌خواهانه بزرگ نشده است. او یک خیال‌پرداز چپ‌گرا نیست، شاید هرگز آثار مارکس را در کافه‌ها نخوانده باشد. او هرگز سنگی به سمت یک سرباز اسرائیلی پرتاب نکرده است... او صرفاً وظیفه حرفه‌ای خود را انجام می‌داد. ترامپ گفت: "دیوانه".

 او که این برچسب را برای خود قائل است و مانند یک خودشیفته وقتی در مقابل زنی که در برابر بی‌عدالتی سکوت نمی‌کند، از حال می‌رود، آن را پخش می‌کند. نام او فرانچسکا آلبانیز است. این وکیل و دانشگاهی ایتالیایی، گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد برای حقوق بشر در سرزمین‌های فلسطینی اشغالی از سال ۱۹۶۷ است. او به عنوان یک کارمند دولت بین‌المللی، پشت یک میز سفید می‌نشیند و گزارش‌هایی را با استفاده از زبان دقیق و اصطلاحات حقوقی بی‌طرفانه تهیه می‌کند. او سخنران بااستعدادی نیست، اما موضع خود را به روشنی و بدون ابهام بیان کرد: آنچه در غزه اتفاق می‌افتد، نسل‌کشی است. او این را به صورت سیاه و سفید در یک گزارش رسمی که به عنوان بخشی از وظایفش منتشر شد، به زبانی قابل فهم تحت قوانین بین‌المللی نوشت: آنچه اسرائیل در غزه انجام می‌دهد نسل‌کشی است. یک شبه، نام او خطرناک شد و باید پاک می‌شد، همانطور که ارتش اسرائیل خانه‌ها را در رفح ویران می‌کند.

 نام او با یک موشک سیاسی پاک شد و او در فهرست تحریم‌ها به همراه قاچاقچیان انسان و تأمین‌کنندگان مالی تروریست‌ها قرار گرفت. حالا می‌دانم: در این دنیا، تنها کاری که باید بکنی این است که دروغ نگویی تا از سفر منع شوی، حساب‌هایت مسدود شود و از سیستم بین‌المللی کنار گذاشته شوی. فرانچسکا قانون را زیر پا نگذاشت؛ او آن را اجرا کرد. و این جرم واقعی اوست. او در تعریف خود اشتباه نکرد، در زبان خود اغراق نکرد، از اختیارات خود فراتر نرفت. او به سادگی نام جنایت را به زبان آورد. نه، این گزارش در مورد نسل‌کشی بومیان آمریکا نیست. همچنین در مورد ویتنام، فسفر سفید، بغداد یا طرابلس نیست...

 این گزارش، گذشته آمریکا را به آتش نمی‌کشد؛ این با یک هدیه‌ی آشکار سروکار دارد. و با حقوقی که وقتی آنها را مطالبه می‌کنیم از دست می‌روند... این گزارش درباره‌ی عدالت بین‌المللی است که در مقابل چشمان ما خفه می‌شود، و منشور حقوق بشر که آن هم در مقابل چشمان ما در حال ناپدید شدن است. در حالی که گناهکاران در شورای امنیت نشسته‌اند. این گزارش درباره‌ی جهانی است که در آن دروغگویان مجازات نمی‌شوند. جهانی که در آن به خاطر عشق خالصانه، به خاطر بخشش بدون انتظار، به خاطر صحبت شجاعانه، به خاطر تلاش برای جبران آسیب‌ها کشته می‌شوید. این گزارش منحصراً درباره‌ی جهان تاریک است. این جهانی که همه‌ی کسانی را که نمی‌خواهند مانند آن باشند، خفه می‌کند. فرانچسکا اولین نفر نبود. وقتی اساسنامه‌ی رم ایجاد شد، ایالات متحده با دیوان کیفری بین‌المللی با عنوان یک "ویروس قانونی"با آن رفتار کرد زیرا نمی‌توانست آن را کنترل کند...

 بیل کلینتون آن را امضا کرد (بدون تصویب آن). سپس جورج دبلیو بوش از راه رسید، امضای خود را پس گرفت و به اصطلاح «قانون تهاجم لاهه» را  تصویب کرد که به موجب آن در صورت محاکمه یک سرباز آمریکایی توسط دادگاه، حمله نظامی به هلند مجاز شمرده می‌شد... باراک اوباما، مرد خردمند، این قانون را لغو نکرد... سپس ترامپ، کابوی بور با دو تپانچه در کمرش، تیر خلاص را به عدالت زد... او فاتو بنسودا، دادستان کل سابق دادگاه، را به خاطر گشودن پرونده‌های علیه افغانستان و فلسطین مجازات کرد. ویزای او را لغو کرد، دارایی‌هایش را مسدود کرد و او را به دار آویخت، توییت‌های طعنه‌آمیزش. سپس کریم خان، رئیس فعلی دادگاه، آمد.

سپس کریم خان، دادستان کل فعلی، که پرونده دشوار غزه و فهرستی از نام‌های به همان اندازه سنگین به او سپرده شده بود، از راه رسید: نتانیاهو، گالانت... بار دیگر، شمشیر انتقام سیاسی بازگشت و شمشیر عدالت را تهدید کرد. کریم خان با تهدیدهایی از سوی کنگره، کاخ سفید و تل‌آویو مواجه شد. دونالد ترامپ در اولین روز حضورش در کاخ سفید، قانون اعمال تحریم‌ها علیه دادگاه بین‌المللی کیفری را امضا کرد. مردی با اصالت پاکستانی که جرات می‌کند به نام‌های غیرقابل لمس دست بزند؟ بازی تمام شد. بنابراین، یک نهاد بین‌المللی، با تمام کارکنان و تجهیزاتش، تحت تحریم‌های ایالات متحده قرار گرفت، گویی یک شبه‌نظامی مسلح است...

کارمندان آن از سفر، کار و حتی نفس کشیدن آزادانه منع شدند... چه کسی گفته است که آمریکا مانع عدالت می‌شود؟ تا زمانی که به تل‌آویو یا پنتاگون نزدیک نشود. و در یک لحظه صراحت، جو بایدن با لحنی پیچیده گفت: این قوانین برای اعمال بر "مردان سفیدپوست" نوشته نشده‌اند، بلکه برای آفریقایی‌ها... و در صورت لزوم برای پوتین نیز اعمال می‌شوند. و با این اوصاف، تناقض کامل می‌شود: ۸۵ درصد از پیگردها و اقدامات قضایی در دادگاه کیفری بین‌المللی شامل آفریقایی‌ها می‌شود. و وقتی پرونده‌هایی علیه غربی‌ها باز می‌شود، عدالت به یک تهدید تبدیل می‌شود...

و دادگاه به یک هدف. و حالا شما هم می‌دانید: وقتی از خط قرمز عبور می‌کنید، این دادگاه است که قضاوت خواهد شد، قاضی است که قضاوت خواهد شد، و شاهد است که قضاوت خواهد شد. آنچه باقی می‌ماند قاتل است... که در ردیف جلو نشسته، به دوربین‌ها لبخند می‌زند و دعوت‌نامه‌هایی برای یک کنفرانس حقوق بشر دریافت می‌کند. چرا که نه؟  ترامپ ضربه مهلکی به قوانین بین‌المللی وارد کرد، از پشت به دادگاه کیفری بین‌المللی خنجر زد، سپس بقایای سیستم حقوق بشر را دفن کرد و جسد را به سمت ما پرتاب کرد: "آنجا، دفنش کنید،" او با همان لحنی که در طول قتل عام‌های سواحل سوریه دستور می‌داد، زمانی که علوی‌ها زیر آوار دفن شدند، بدون شاهد، بدون تحقیقات، گاهی بدون نام، فقط یک شماره... یک سوراخ، و همه چیز تمام شد. ترامپ مثل یک کابوی رفتار کرد: اول شلیک کرد و بعد اعلام کرد که هدف، تهدید امنیتی ایجاد می‌کند. همه اینها در مقابل دیدگان تمام جهان. و در مقابل دیدگان ما نیز... به طور دقیق، در مقابل دیدگان اروپا. اروپا این قوانین را از خاکستر جنگ‌هایش، عقده‌های روانی حل نشده‌اش و ترسش از خودش جعل کرد. و امروز ساکت تماشا می‌کند... با تمام عقده‌های روانی‌اش، اروپا امروز ساکت می‌ماند. فرزند برحق خود را با خونسردی دفن می‌کند، همانطور که مادران در غزه فرزندان خود را دفن می‌کنند... با یک قطره اشک، زیرا زمان، اجازه گریه طولانی نمی‌دهد. حالا می‌فهمی؟ همه قوانین حقوق بشر، از اساسنامه رم گرفته تا منشور بین‌المللی، به خوبی به سمینارهای دانشگاهی و دوره‌های آموزشی که با اعطای دیپلم و عکس‌های متخصصان خوشحال به پایان می‌رسند، می‌چسبند.

و همه چیز در واشنگتن تصمیم گرفته می‌شود. اینگونه است که عدالت بین‌المللی در عصر هژمونی اجرا می‌شود: فهرستی از تحریم‌ها... و فرش قرمز برای جلاد. آیا داستان را به درستی فهمیدید؟ یک زن ایتالیایی در فهرست تروریست‌های سیاسی ایالات متحده... نام او فرانچسکا آلبانیز است. او اهل غزه نیست، جنگ را تجربه نکرده، در محاصره به دنیا نیامده است. او سلاح یا بمبی در کیفش پنهان نمی‌کند، به هیچ سازمان مخفی تعلق ندارد... او از دنیای حقوق، از نهادهای سازمان ملل متحد، از یک بوروکراسی بی‌طرف می‌آید... تنها کاری که او انجام داد نوشتن یک گزارش رسمی در مورد وقایع غزه بود... او آنچه را که دید نوشت: خون، آوار، یک جنایت به خودی خود...

او نوشت که آنچه در آنجا اتفاق می‌افتد یک عملیات امنیتی یا دفاع از خود نیست، بلکه نسل‌کشی است... او کار خود را به زبان گزارش انجام داد، بدون شعار، بدون فریادهای جنگی، بدون حتی کشیدن یک هندوانه نیمه قرمز در حاشیه... فرانچسکا آلبانیز نظم جهانی را به لرزه درآورد زیرا دروغ نگفت... او قوانین دیپلماتیک را نقض نکرد... او به سادگی قانون را اجرا کرد...

طومار را امضا

کنید جایزه صلح نوبل برای فرانچسکا آلبانیز و پزشکان غزه 

14/06/2025

 

جایگاه مرکزی ایران در نظم نوی جهانی

مصطفی قهرمانی
۱۴ ژوئن ۲۰۲۵

 تهاجم نکبت‌بار رژیم اسرائیل علیه میهن ما، ایران، باید در چارچوب تلاشی سازمان‌یافته برای تحقق و تحمیل نظمی نوین در غرب آسیا و در کلیت نظم جهانی فهم و ارزیابی شود.

هدف اصلی این رژیم از این تجاوز، حفظ و تثبیت هژمونی خود در منطقه است. ایران، به‌مثابه تنها کشور طبیعی و مستقل این منطقه، یگانه مانع راهبردی در برابر اهداف توسعه‌طلبانه اسرائیل و هم‌پیمانان غربی‌اش باقی مانده است.

برای نیل به این هدف، پروژه‌هایی همچون ایجاد بی‌ثباتی، ترویج هرج‌ومرج، و در نهایت تلاش برای تغییر ساختار حاکمیتی دنبال می‌شوند تا گام‌به‌گام مسیر تجزیه ایران هموار گردد.

این جنگ، تأثیری سرنوشت‌ساز نه‌فقط در معادلات منطقه‌ای غرب آسیا، بلکه در کلیت نظمی که اکنون در سطح جهان در حال شکل‌گیری است خواهد داشت.

ایالات متحده و ناتو با چراغ سبز به اسرائیل، مرتکب خطای راهبردی بزرگی شدند. آنان بر این باورند که سرنوشت این جنگ می‌تواند نقشی تعیین‌کننده در موازنه قدرت میان بلوک شرق و غرب در غرب آسیا ایفا کند.

غرب هنوز هم ایران را، در بهترین حالت، صرفاً «پل پیروزی» خود برای غلبه بر هارتلند اوراسیا و مهار خیزش قدرت جدید در شرق می‌بیند و می‌خواهد.

غافل از آنکه ایرانِ امروز، زاده کوره حوادث ۴۵ سال گذشته است؛ نه آن ایرانِ دست‌وپابسته‌ جنگ جهانی دوم که حکمرانش را با یک نامه به تبعیدگاه موریس می‌فرستادند.

این ایران، نه می‌خواهد و نه می‌تواند تنها گذرگاهی برای جاه‌طلبی‌های ژئوپلیتیکی قدرت‌های جهانی باشد.